با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

به نام خداوند قلم

آهوی مادر

 

خواب دید توی صحراست،  از این سو به آن سو می دود، آزاد و رها.

دست در دست باد و پا به پای آهوآن...

هربار که برای بچه هایش غذا می‌آورد، مقداری از غذایش را به بره آهوی بی مادری که توی گله بود می‌داد.

گاهی از خودش می پرسید:"اگر من به صحرا نرم، کی به آن آهو غذا خواهد داد؟"

روزی لا به لای علفزارهای بلند و سرسبز به دنبال غذا بود که ناگهان پایش به طنابی گیر کرد.

سراسیمه به این سو و آن سو پرید، اما فایده ای نداشت.

او در دام صیاد گیر افتاده بود، همان لحظه یاد بره های گرسنه اش افتاد.

 قلبش تندتر می‌ زد و اشک مانند مروارید از چشمان سرازیر شد.

صدای قدم های شکارچی داشت نزدیک و نزدیک تر می‌شد.

هر چه تلاش کرد پایش از بند رها نشد که نشد.

صیاد رسید،  دست و پایش را بست و او را  در کیسه ای انداخت. 

توی دلش  گفت:"خدایا! بره هایم را چه کنم؟"

صیاد به سوی خانه در حرکت بود که ناگهان  مردی مقابل  او ایستاد، صیاد  با آن مرد  شروع به صحبت کرد. آن مرد را ندیده بود اما صدایش برای او آرامش بخش بود،  پس از دقایقی صیاد کیسه را بر زمین گذاشت و دست و پای آهو را باز کرد.

آهو با تعجب محو تماشای چهره آن مرد شد. مرد لبخندی  زد به آهو نگریست.

آهو به چشم های مرد خیره شد و با نگاهش از او تشکری کرد تا شاید روزی بتواند لطف او را جبران کند.

_____________________________________________________

نویسنده: خانم فرهنگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۲۹
امیر رضائی

به نام خالق قلم

اولین روز مدرسه

 

مثل همیشه چشم هایم اولین تصویری که می دید، چشم های مادرم بود.

جدا شدن از رختخواب سخت است اما همین که یادم می‌افتد قرار است امروز به مدرسه بروم، بی درنگ از جا بلند می شوم.

از شب قبل همه چیز را مرتب کرده بودم؛ لباس های فرم صورتی خال خالی، جوراب های سفید لب توری، مداد رنگی 12 رنگ.

به حیاط که رفتم، سوز سرمای اولین روز پاییز را روی گونه هایم حس می کردم. روی لبه حوض آبی کوچک گوشه ی حیاط نشستم.

دست و رویم را نصفه و نیمه شستم تا سریعتر آماده شوم.

مادرم لقمه ی نان و پنیر را توی پاکت می‌گذارد:" تا ظهر باید تو مدرسه باشی، ظهر میام دنبالت."

انگار توی دلم قند آب می‌شد.

تمام راه طولانی مدرسه را دستم توی دست مادرم بود و پابه پای او تندتند قدم برمی داشتم.  صدای گریه چند تا از بچه ها،  توجهم را به خود جلب کرد.

این ها چقدر لوس و بی ذوق هستند، آدم باید خوشحال باشد که به مدرسه آمده، نه اینکه گریه کند.

اسم ها را که خواندند،  زودی رفتم توی اولین نیمکت کلاس نشستم.  دختر همسایه مان هم توی کلاس ما بود، من برایش دست تکان دادم امّا او بغض کرده بود و دلش نمی‌خواست از مادرش جدا بشود.

من آنقدر هیجان زده بودم که دلم نمی‌خواست روز اول مدرسه تمام شود.

________________________________________________________

نویسنده: خانم فرهنگی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۱۰:۰۰
امیر رضائی

به نام خالق قلم

دوچـــــرخـــــه

 

پدرم دوچرخه ای خریده بود تا با آن به باغچه ی کوچک اش در  روستا که بسیار هم  آنجا را دوست داشت برود، اما زانو درد همیشگی مانع از انجام این کار می شد و مدتی بود که  این دوچرخه در گوشه ی انبار خاک می خورد.

پدرم به ناچار  هر روز این مسیر را با ماشین طی می کرد.

من هم چند روزی بود در شرکتی مشغول به کار شده بودم و هر روز صبح مسیر خانه تا محل کار که حدود نیم ساعت بود را باید توی کوچه و خیابان های  محل پیاده می رفتم.

توی محل ما  فقط حسین اقا بود که ماشین داشت،  صبح به صبح مردم را سوار می کرد و  به روستای مجاور می برد و شب آن ها را به محل بر می گرداند.

 من هم چون همیشه دیر می رسیدم، از ماشین جا می ماندم و مجبور بودم کل راه را پیدا بروم.

 محل کار بخاطر دیر رسیدن، بهم تذکر دادند و گفتند اگر به این وضع ادامه دهم اخراجم می کنند.

حال خوبی نداشتم و وقتی به منزل رسیدم، این موضوع را به پدرم گفتم.

صبح، هنگامی که مثل همیشه می خواستم به محل کارم بروم، پدرم دوچرخه اش را از انبار آورد و به من داد و من با دوچرخه به محل کارم رفتم.

و دیگر هیچوقت دیر نرسیدم.

و این زیباترین هدیه ای بود که می توانستم بگیرم.

____________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۱۴:۴۳
امیر رضائی

به نام خالق قلم

کنکور زندگی

 

 

پدرم فوت کرده بود و شرایط زندگی برای من و مادرم خیلی خوب نبود.

صبح ها توی میکانیکی دایی ام و شب ها را تا صبح درس می خواندم.

کنکور نزدیک بود و برای آن روز کلی برنامه ریزی کرده بودم.

اما دیدن یک واقعیت تلخ، مسیر زندگیم را تغییر داد؛  وقتی به خانه رسیدم صدای گریه ای را شنیدم؛ نزدیک رفتم و ومادرم را سرسجاده نماز و با چشمانی خیس دیدم.

کنارش نشستم و علت را پرسیدم؛  سکوتی کرد و هیچ نگفت.

  اما از نگاه غم آلودش که به قاب عکس روی دیوار دوخته بود؛ فهمیدم که فراق پدر و تنهایی دلگیرش کرده است.

به مادرم گفتم:  نمی خواهم به دانشگاه بروم؛  مغازه متروکه پدر را که زیر خانه است تعمیر می کنم و در آنجا مشغول به کار می شوم و برای همیشه کنارت خواهم ماند.

مادرم برخواست و نگاهم کرد وگفت:  اول کنکورت را قبول شو ، بعد هرکاری خواستی بکن.

زمان اعلام نتایج کنکور فرارسیده بود و من در رشته ی پزشکی پذیرفته شده بودم؛ اما نمی توانستم بی تفاوت باشم و در تمام مسیر دلهره ای تمام وجودم را فرا گرفته بود.

به منزل که رسیدم،  به مادرم گفتم امسال در دانشگاه قبول نشدم و برای همیشه در کنارش خواهم ماند.

واین بهترین کنکور زندگیم بود که دادم؛ کنکوری که بین دل و آینده ام برگزار شده بود.

_________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۱۱:۱۵
امیر رضائی

به نام خالق قلم

عروسک دخترم

 

 

شب از نیمه گذشته بود و باران سخت می بارید.

تازه از مسافرت رسیده بودم و می خواستم بعد از یک حمام آبگرم، دقایقی را طبق عادت مطالعه کنم.

دخترم،  پریشان به نزدم آمد و به من گفت: پدر، عروسکم در ماشینت جا مانده و من آن را می خواهم.

دستی بر سرش کشیدم و با نوازش از او خواستم که بعدا برایش بیاورم.

اما بغض اش ترکید و گریه اش گرفت و گفت که همین الان عروسک را می خواهد.

چاره ای نبود، نمی خواستم ناراحتی اش را در شب تولدش ببینم؛  لباسم را به تن کردم و رفتم که از ماشینم بیاورم.

در تاریکی و هوای مه آلود شب، چیزی نگاهم را به خود خیره کرد؛ انگار کسی  به ماشینم تکیه زده بود و بسیار مشکوک بود؛  خود را سریع به او رساندم و یقه اش را گرفتم و به دیوار چسباندم  و بدون تامل،  با عصبانیت به او گفتم میشه از شما بپرسم اینجا چه می کنید؟!

مرد سرش را به پائین انداخت و کمی مکث کرد،  آهی کشید، سری جنباند و گفت:  آقا درب ماشین شما باز بود و من اینجا ماندم تا صاحب آن برگردد.

این را گفت و سپس دور شد.  آنجا بود که انگار زمین دهان خود را باز کرده بود  و می خواست من را ببلعد.

شرمگین شدم و به دنبالش دویدم و از ایشان بخاطر قضاوت زودهنگامم  پوزش خواستم.

اما این پایان ماجرا نبود؛ درسی بود برای تمام عمرم.

_____________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۰ ، ۱۱:۵۳
امیر رضائی

به نام خالق قلم

زندگی را باید جور دیگر معنا کرد

 

حسن، یکی از دوستان صمیمی من بود.

 که با هم زمانی را به باشگاه می رفتیم؛ همه توی محل پهلوان صدایش می کردند.

خیلی هوای مردم را داشت و هرکی که کمک می خواست، پیش حسن می آمد.

مدتی بود که ازدواج کرده بود و توی کارگاه پدرش مشغول به کار شده بود.

اما چند وقتی بود که حسن را دیگه توی محل نمیشد دید، به درب منزلش رفتم و جویای احوالش شدم؛  اما خبری از او نبود.

به راهم ادامه دادم؛  در نزدیکی باشگاهی که زمانی با حسن میرفتم، معتادی را دیدم توی سطل آشغال به دنبال روزی خود بود.

زیر چشمی نگاهی کرد و رفت؛  دویدم و به پشت اش زدم، دقایقی نگاهم را به او دوختم و از او دلیل نبودنش را پرسیدم.

او چند روزی بود که بیکارشده بود و بعلت فقر وتنگدستی، همسرش او را رها کرده بود؛  فشار مشکلات، برایش قابل تحمل نبود و ناخواسته دچار اعتیاد شده بود.

حالش خوب نبود، دنیا برایش رنگ دیگری داشت.

 دستش را گرفتم، کنارم نشاندم و روی دیگر زندگی را برایش بیان کردم.

زندگی با وجود تمام سختی هایی که دارد، زیبایی های فراوانی در دل آن نهفته است.

موارد و موضوعات زیادی برای شادیمان هست که اگر به آن ها بیندیشیم،  پی به خاصیت زیبایی زندگی خواهیم برد.  چه خوب است که دلیل لبخند و شادی و امید دیگری باشیم.

تا می توانیم به دیگران دلگرمی بدهیم و با گفته هایی هر چند کوتاه اما عمیق نور امیدی در دل دیگران باشیم. گاهی نیز آنقدر از زندگی رنج خواهیم دید که در دلمان جز دلنوشته،  کاری از دستشان بر نخواهد آمد.

پیراهنش از گریه زیاد، خیس خیس شده بود؛  من را در آغوش گرفت، برخواستیم و به کمپ ترک اعتیاد رفتیم تا زندگی راجور دیگری معنا کنیم.

____________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۰ ، ۱۸:۲۵
امیر رضائی

به نام خالق قلم

مــــــــادر

 

 

وارد خانه که شدم، هیچ چیز جای خودش نبود.

خستگی کار از یک طرف، وضعیت نابسامان خانه از طرف دیگر.

دلم یه چای داغ و نیم ساعت استراحت در سکوت محض می‌خواست.

اما نه چای داغی بود و نه سکوتی.

جیر جیر لولای پنجره، مثل مته روی مخم بود.

حالا از شانس من، باید همین امروز این پنجره خراب می‌شد؟!

این‌هم از سماور، شمعک‌اش کار نمی‌کند، که روشن کنم لااقل یک چای بخورم.

آخر چه وضعیست؟  کدام آدم عاقل با این وضع اینجا زندگی می‌کند؟

چرا امروز خانه اینطور شده؟!

اه اه اه...

 

صدای پیامک گوشی‌ام بلند شد.

_سلام عزیزم، امروز حالم خوب نبود؛ اومدم دکتر،  دیر برمیگردم خونه.

خونه که رسیدی، اول برو اون پنجره رو ببند؛ تا صدای جیرجیرش رو مخت راه نره.

شمعک سماور خرابه؛ با فندک تو کشو روشنش کن و چایت رو بخور و بخواب.  به خونه دست نزن، خودم برگردم سروسامون میدم.

 

عجب!  پس مادر خانه نبود...

_____________________________________

نویسنده: خانم کیهان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۰ ، ۱۰:۲۴
امیر رضائی

 به نام خالق قلم

درسی که شاگردم به من آموخت

 

 

 

نزدیک کریسمس بود و کم کم داشتیم برای یک جشن باشکوه آماده می شدیم.

اما شرایط من یه کم فرق داشت. چند روز قبل از جشن، توی یه تصادف دچار سانحه شده بودم.

و امسال باید روی تخت بیمارستان جشن می گرفتم.

چند روز مانده به عید بیکار شده بودم؛ و این موضوع و هزینه های سنگین بیمارستان،  من را توی درد سر انداخته بود.

همسرم، از شرکتی که در آن کار می کرد، در خواست مبلغی را تحت عنوان وام کرده بود؛ ولی با توجه به تعطیلات آخرسال، دریافت وام به زمانی دیگر موکول شد.

چند روز قبل عید، تعدادی از طلبکاران به درب خانه ام رفتند و تعدادی از شیشه ها را شکستند.

دیگه خودم را برای هر اتفاقی آماده کرده بودم.

 عید نزدیک بود، و من هم چنان چشم انتظار، لحظه ای نگاهم را از درب بر نداشتم.

درب باز شد، و دکتر بخش وارد شد، تبسمی کرد و مبلغی را در دستانم گذاشت و از من خواست که این هدیه را قبول کنم.

 گفت:  من از شاگردان شما در مدرسه بودم و شما روزی دستم را گرفتین و نجاتم دادین؛  و حال من پزشک شده ام و نوبت من است که جبران کنم.

و شاگردم به من درسی داد که در هیچ کتابی نوشته نشده بود.

_________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۰ ، ۱۵:۵۶
امیر رضائی

به نام خالق قلم

اصول نویسندگی

 

 

موفقیت یک جراح در درمان بیماری، بستگی به شناخت دقیق او از زبان بدن و دقت عمل در بکارگیری از دانش کسب شده در این امر دارد.

 

نوشتن هم یک جراحی بزرگ در زبان است. که نیازمند غرق شدن در دریای بی کران واژگان و شناخت دقیق زبان است. 

هرچقدر به ساختار زبانی که به آن می‌نویسیم مسلط‌تر باشیم،  شکل دادن به چیزهایی که در ذهن داریم راحت‌تر خواهد بود.

 

اغلب ما خیال می‌کنیم که زبان فارسی را بلدیم؛ اما این کافی نیست. برای خوب نوشتن لازم است که به یادگیری زبان نگاه جدی‌تری داشته باشیم.

فرقی نمی‌کند که به چه زبانی می‌نویسیم، برای نوشتن به هر زبانی باید صورت‌های گفتاری و نوشتاری آن زبان را به‌خوبی بشناسیم.

 

هر چقدر به ساختار زبانی که به آن می‌نویسیم مسلط‌تر باشیم؛  شکل دادن به چیزهایی که در ذهن داریم راحت‌تر خواهد بود. 

به بیان دیگر،  نویسندۀ حرفه‌ای کسی ا‌ست که زبان را می‌شناسد، زبان‌آور است و بیشتر و بهتر از سایرین از امکانات و ظرفیت‌های زبان بهره می‌برد.

بنابراین در گام اول بهتر است برای آموختن فارسی (یا هر زبانی که به آن می‌نویسیم) وقت بگذاریم و بدانیم که،  

«هر کلمه یک ثروت است.»

 

________________________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۲
امیر رضائی

 

 

به نام خالق قلم 

علائم نـــگارشـــی

 

 

پرانتز()

 یکی دیگر از علائم نگارشی پرانتز می باشد. از پرانتز برای جداسازی توضیحات اضافه از دیگر قسمت‌های جمله استفاده می‌شود. حواستان باشد، چیزی در پرانتز قرار می‌گیرد که در صورت حذف به معنای جمله آسیبی نرسد.

 

نوشته میان پرانتز با متن ارتباطی فرعی دارد؛ بدین صورت که برای ذکر توضیح تکمیلی، مثال، عبارت توضیحی، معنای واژه، ذکر منبع، نشانه اختصاری، ذکر تلفظ کلمه و عبارت، ترجمه کلمات، جمله‌های دعایی و نفرینی و همچنین نوشتن علامات به کار می‌رود.

موارد استفاده از پرانتز()

یکی از موارد استفاده از پرانتز، در توضیحات اضافه می باشد.

همچنین توضیح بیشتر دربارۀ یک کلمه؛ در این فرم، پرانتز به معنی «یا» آورده می‌شود. مثلا در «مثنوی» از نماد آب (دریا) زیاد استفاده شده است.

 

برای بیان معنی کلمۀ قبل از خود؛ اینجا پرانتز به معنی «یعنی» است.

عطار در دیوان خود، چندین بار از کلمۀ شوخ (چرک) استفاده کرده است.

 

گاهی نیز شماره را در میان پرانتز می‌گذارند.مانند: (۲) یا( 2)

 

برای اضافه کردن معادل کلمات در زبان‌های دیگر از پرانتز استفاده می‌کنیم.

 

برای نوشتن واژه‌های اختصاری و ترکیبات دعایی نیز از پرانتز استفاده می‌شود.

 

مانند: پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: ...

 

یا: همه ما در آرزوی ظهور حضرت مهدی (عج) هستیم

 

دو پرانتز (( )) یکی از نشانه‌های جداسازی محسوب می‌شود.

 

برای توضیح نوشته های کوتاه و اختصارات و یا ذکر صورت مخفف عبارات: سازمان هواپیمایی ملی ایران (هما) تعدادی محدود از هواپیماهای خود را اجاره کرده است.  یا سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتاب‌های علوم انسانی) یا ناجا (نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران).

 

نکته قابل ذکر در این باره آن است که اگر پرانتز و آنچه در آن نوشته شده است را حذف کنیم، نباید در فهم معنای متن خللی وارد شود.

 

برای مثال: آن دسته از داوطلبانی که مایلند در شعبه ۲ مؤسسه (خیابان فردوسی) مشغول به فعالیت شوند، باید آن را در زیر فرم قید کنند. آنچه در پرانتز آمده توضیح بیشتر است، اما با حذف آن خللی در معنای متن وارد نمی‌شود.

علامت سوال؟

از دیگر علائم نگارشی، علامت سوال می باشد. علامت سوال نشانه آن است که باید جمله را به صورت پرسشی خواند. مانند: دوست داری با ما همراه شوی؟ علامت سوال از نشانه‌های مکث کامل است و به‌طور کلی در انتهای جملات پرسشی می‌آید.

موارد استفاده از علامت سؤال:

بعد از جملات پرسشی مستقیم

حال شما چطور است؟

امروز دوشنبه است؟

برای بیان شک، علامت سؤال را در پرانتز و بعد از قسمتی که دربارۀ آن تردید داریم، می‌گذاریم. در واقع اگر درباره مطلبی شک و تردید وجود داشته باشد، می‌توان نشانه سؤال را در پرانتز رو به روی آن قرار داد. این نویسنده قرن هشتم (؟) دارای قلمی توانا بوده است. یا جمعیت ایران در سال ۱۳۴۵ حدود ۳۰ میلیون نفر (؟) بوده است.

 

در انتهای جملاتی که باید احساسات دوگانه مثل تعجب و عصبانیت، تنفر و حیرت و … را منتقل کنند، از علامت سوال به همراه نشانۀ عاطفی استفاده می‌کنیم.

چه گفتید؟!

 

این تردید می‌تواند حالت طنز نیز داشته باشد.

مثل: از یک انسان قانون‌مند (؟) مثل او بعید نبود که به تخلفی چنین گسترده دست بزند.

 

توجه داشته باشید که بعد از جملات سؤالی غیرمستقیم مثل؛ گفتم، چرا می‌خندی و همچنین در انتهای جملات پرسشی خواهشی، مودبانه و دستوری، دیگر از علامت سؤال استفاده نمی‌کنیم. اگر جمله لحنی معمولی داشت از نقطه و اگر تأکیدی بود از علامت تعجب استفاده می‌کنیم.

 

ممکن است بلند شوید! یا دقیقاً بفرمایید چند سال است به این کار مشغولید!

نشانه تعجب و عاطفه علامت تعجب (نشانه عاطفی) (!)

نشانۀ عاطفی که به غلط همه آن را با نام علامت تعجب می‌شناسیم، از علائم پرکاربرد زبان فارسی است. از نشانه عاطفی در انتهای جملات و شبه‌ جمله‌هایی که لحن دستوری، تأکید، خطاب و یا احساسات قوی دارند، استفاده می‌شود.

 

 این علامت نگارشی، نشانه آن است که حالتی عاطفی چون تعجب را بیان می کند.  مثلا شگفتا! او مرا انتخاب کرد؛ با این که هیچ شباهتی به خودش ندارم. چه دردی دارد!  اصلا فکر نمی‌کردم ورزش کردن با چنین دردی در عضلات همراه شود.

 

هم چنین پس از اسمی که او را مخاطب قرار داده‌ایم، می‌توانیم از علامت تعجب استفاده کنیم.  مثل خدایا! کمک کن بتوانم بنده خوبی برای تو باشم..

جملات تعجبی: چه انتظار عجیبی!

در انتهای جمله‌های تأکیدی از علامت تعجب استفاده می‌کنیم.

 

تأکیدی: امکان ندارد!

 

امری تأکیدی: دقت کنید!

 

نهی: صحبت نکن!

 

اخطار: خطر مرگ!

 

نکته: اگر در جمله تأکیدی نباشد و لحن کلام عاطفی معمولی باشد، فقط نقطه می‌گذاریم.

 

جملات پرسشی تعجبی

چه عجب!

 

جملات استفهامی

استفهام تقریری: در تقدیر چه کسی مرگ نیست!

استفهام انکاری: چه کسی حال ما را درک می‌کند!

استفهام کنایه‌آمیز: می‌دانی چه کار کردی!

 

در جملاتی که برای بیان نظر فرد می‌آید، از نشانه عاطفی استفاده می‌کنیم.

سرزنش: خجالت نکش!

تحسین: آفرین!

توهین: احمق!

ترحم: طفلی!

استهزا:  پهلوان پنبه!

 

نکته: استفاده از چند علامت تعجب کار خوبی نیست.

خط فاصله (خط تیره) (-)

یکی دیگر از علائم نگارشی، خط فاصله می باشد. عبارت یا جمله معترضه (جمله‌هایی که معمولا توضیحی را به مفهوم اصلى جمله می‌افزایند یا مفاهیمی از قبیل دعا و نفرین را بیان می‌کنند) می‌تواند در میان دو خط تیره قرار گیرد.

 

موارد استفاده: برای جدا کردن جملهٔ معترضه

 

مثال جمله معترضه توضیحی: «سعدی - بزرگترین سجع‌نویس ایرانی - در قرن هفتم می‌زیست.»

 

مثال جمله معترضه دعایی: «استاد عزیزمان - خدا رحمتش کند - این را به ما گفته بود.»

 

در هنگام نگارش داستان یا نمایشنامه برای پرهیز از تکرار نام شخصیت‌ها از خط فاصله استفاده می‌شود. مانند:

مادر: بالاخره آمدی؟

پسر: خیلی خسته شدم.

- یعنی نمی‌خواهی به خاطر دیر آمدنت معذرت بخواهی؟

- ای بابا مامان!  تو رو خدا گیر نده. حوصله ندارم.

- جواب بابا با خودت.

گاهی پس از اعداد از خط تیره استفاده می‌شود که البته این شیوه توصیه نمی‌شود.

مانند: ۱- و ۲-

 

میان بعضی کلمات که باید به همراه هم خوانده شوند نیز از خط تیره استفاده می‌شود.

 

مثل: سازمان رفاهی - تفریحی شهرداری یا دو رگه ایرانی- هندی یا قطار تهران - مشهد

 

به معنی «تا» و «به» برای بیان فاصله‌های زمانی و مکانی:

قطار تهران - مشهد، وارد ایستگاه شد.

حتی گروه‌های سنی ۱۳–۷ سال هم می‌توانند از گلستان به خوبی استفاده کنند.

 

همچنین فاصله میان دو عدد نیز با خط تیره نشان داده می‌شود.

مانند: قرون 4 - 3  هجری یا صفحات  54 - 33

 

برای دسته‌بندی مطالب نیز می‌توان از این شیوه بهره برد:

- مادران شیرده

- کودکان

- افراد در معرض خطر

 

هنگامی که دو واژه بر روی هم دو جنبهٔ مختلف از یک منظور را نشان دهند:

مباحث هنری - ادبی، نزدیکی و قرابت خاصّی دارند.

سه نقطه (...)

سه نقطه نشان می‌دهد که بخشی از متن حذف شده است. در واقع برای نشان دادن واژه‌های حذف شده و  یا ادامه‌دار؛ مانند: او همچنین اضافه کرد: «ما هرگز زیر بار نمی‌رویم که یک عده با ما برخورد سلیقه‌ای بکنند و هر جور که می‌خواهند با ما رفتار کنند... آن‌ها حق ندارند ما را دست کم بگیرند.»

 

همچنین از این نشانه برای خودداری از نوشتن واژه مقدس نام خداوند به منظور پرهیز از افتادن برگه حاوی این نام در زیر دست و پا و بی احترامی به آن بهره برده می‌شود.

 

مانند: ماشا ا...!  انسان هنرمندی هستید که اثری به این زیبایی خلق کرده‌اید.

 

یا: ید... به خانه برگشت.

سخن ناتمام:

 

شما… شما… زبانم لال…

 

برای نشان دادن کشش در گفتار: برای مثال

 

سقف هر… ی ریخت.  آها… ی حسین کجایی؟

همچنین این علامت در مواقع افتادگی واژه یا واژه‌ها از یک نسخهٔ خطی یا کتیبه مورد استفاده قرار می گیرد.

 

قلاب (=کروشه) [ ]

یکی دیگر از علائم نگارشی  قلاب [ ] می باشد. نوشته میان دو قلاب به متن اصلی افزوده شده است.  برای مثال زرین کوب همچنین معتقد است: «این کتاب عطار [منطق‌الطیر] نیز به نظم و دارای مفاهیم عرفانی است». در این متن، منطق‌الطیر به عنوان توضیحی به سخن زرین کوب افزوده شده است.

 

 موارد استفاده از قلاب:

 

مطالبی که جزو اصل کلام نباشند:

معلّم به کلاس وارد شد [ابراز احساسات دانش‌آموزان] و بر جایش نشست.

 

در تصحیح متون قدیمی واژه‌های الحاقی با توضیحات احتمالی در قلاب گذاشته می‌شوند:

گفت: من مردی طرّارم، [تو] این زر به من امانت دادی.

 

دستورهای اجرایی در نمایش‌نامه‌ها:

حسین [با قیافه‌ی جدی]: آیا اکنون حاضری به این سفر بیایی؟

ممیز/

 از دیگر علائم نگارشی ممیز می باشد. این علامت نگارشی برای موارد زیر به کار می رود.

برای جدا کردن مصراع‌های یک شعر:

خانهٔ دوست کجاست/ در فلق بود که پرسید سوار/ آسمان مکثی کرد/

 

نکته: برای نوشتن تاریخ در ویکی‌پدیا به صورت ۱۲ تیر ۱۳۷۶ عمل کنید و نه به صورت ۷۶/۴/۱۲

 

تساوی: برای نشان دادن تساوی میان دو مطلب . توانا بود هر که دانا بود = هر که داناست، تواناست.

 

ستاره* : نشان از ارجاع به پاورقی

 

دو ستاره **:نشان از  ارجاع به پاورقی صفحات قبل

 

سه ستاره***: نشان از تغییر سیاق متن

 

درصد%:  درون متن فارسی ترجیحاً به جای استفاده از ٪ بهتر است از عبارت «درصد» استفاده شود.

 

از این علامت نگارشی درون فرمول‌ها یا متن‌های ریاضیاتی مانند 25% استفاده می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۲۳
امیر رضائی