با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

درسی که شاگردم به من آموخت

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۵۶ ب.ظ

 به نام خالق قلم

درسی که شاگردم به من آموخت

 

 

 

نزدیک کریسمس بود و کم کم داشتیم برای یک جشن باشکوه آماده می شدیم.

اما شرایط من یه کم فرق داشت. چند روز قبل از جشن، توی یه تصادف دچار سانحه شده بودم.

و امسال باید روی تخت بیمارستان جشن می گرفتم.

چند روز مانده به عید بیکار شده بودم؛ و این موضوع و هزینه های سنگین بیمارستان،  من را توی درد سر انداخته بود.

همسرم، از شرکتی که در آن کار می کرد، در خواست مبلغی را تحت عنوان وام کرده بود؛ ولی با توجه به تعطیلات آخرسال، دریافت وام به زمانی دیگر موکول شد.

چند روز قبل عید، تعدادی از طلبکاران به درب خانه ام رفتند و تعدادی از شیشه ها را شکستند.

دیگه خودم را برای هر اتفاقی آماده کرده بودم.

 عید نزدیک بود، و من هم چنان چشم انتظار، لحظه ای نگاهم را از درب بر نداشتم.

درب باز شد، و دکتر بخش وارد شد، تبسمی کرد و مبلغی را در دستانم گذاشت و از من خواست که این هدیه را قبول کنم.

 گفت:  من از شاگردان شما در مدرسه بودم و شما روزی دستم را گرفتین و نجاتم دادین؛  و حال من پزشک شده ام و نوبت من است که جبران کنم.

و شاگردم به من درسی داد که در هیچ کتابی نوشته نشده بود.

_________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۲۱
امیر رضائی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی