با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

 

به نام خالق لوح وقلم

علائم نـــگارشـــی

 

 

علائم نگارشی فارسی چه کاربردی دارند؟

 

علائم نگارشی: به مجموعه ی نشانه های نگارشی گفته می شود که کمک می کند افراد متن نوشته شده را درست بخواند و یا اینکه درست بنویسد.

در زبان و ادبیات فارسی برای اینکه فرد منظور خود را از نوشته بهتر برساند و اینکه معنی را  از زبان گفتار به نوشتار منتقل کند، از نشانه‌های نگارشی استفاده می‌کند. اگر علائم نگارشی به درستی استفاده شوند،  مفهوم متن به درستی به مخاطبان ارائه می‌شود. در غیر این صورت ممکن است مفهوم به خوبی منتقل نشود.  رعایت اصول استفاده از علائم نگارشی در هر متنی لازم است و عدم استفاده و یا استفاده اشتباه از این نشانه‌ها می‌تواند معنی کلام را مختل کند.

علائم نگارشی یا نشانه گذاری به طور کلی علائمی هستند که کاربرد مؤثری در آرایش جمله دارند و می‌توانند معنای یک جمله را تغییر دهند. علائم نگارشی اگر اشتباه استفاده شوند، ممکن است جملات گیج کننده شوند یا معنای دیگری پیدا کنند.

 

همۀ ما احتمالاً با این مثال روبرو شده ایم؛«بخشش! لازم نیست اعدامش کنید.» و «بخشش لازم نیست. اعدامش کنید.»  گاهی اهمیت این علائم نگارشی  در حد مرگ و زندگی  می باشد. در مثال اول با علامت تعجبی که بعد از بخشش آمده، این معنا به خواننده می رسد که متهم را باید بخشید و نیاز به اعدام ندارد و در مثال دوم که بعد از بخشش علامتی نیامده  و در پایان جمله نقطه گذاشته، این مفهوم را می رساند که متهم باید اعدام شود.

انواع متن نگارشی

 

نگارش علمی :  در نگارش علمی هر لفظی در معنای روشن و حقیقی خود است. نوشته هایی که نگارش علمی دارند، صریح ( = واضح ) دقیق ، گویا و بی ابهام است. در نگارش علمی آرایه ها و زیبایی های ادبی دیده نمی شود. برای مثال: خورشید می تابد. ( زبان علمی )

 

 نگارش ادبی: در نوشته های ادبی نویسنده از آرایه ها ی ادبی برای توصیف  و بیا ن عواطف و احساسات درونی بهره می گیرد. مثال: سیمرغ آسمان بال نور گستر خود را می پراکند.

 

تلمیح : شاعر یا نویسنده، گاهی برای زیبا تر ساختن سخن و تاثیر گذاری بیش ترِ آن، به اشاره و غیر مستقیم از آیات، روایات، احادیث، داستان ها و رویداد های مهمّ تاریخی و ... استفاده می کند. به این زیبایی سخن تلمیح گویند.

 

  کلمات قصار ( ضرب المثل )  جملات کوتاه و پر معنی را کلمات قصار گویند. کلمات قصار، فشرده و خلاصه ی افکار و اندیشه های بلند هستند.  ضرب المثل ها، کوتاه و بسیار تاثیر گذارندو به راحتی در ذهن ماندگار می شوند.  مثال : گر صبر کنی ، ز غوره حلوا سازی.  مثال : یک دست صدا ندارد.  مثال :  هرکه بامش بیش ، برفش بیش تر.

 

تشبیه : ادّعای همانندی بین دو یا چند چیز را گویند که به علّت شباهت مشترکی دارند. کتاب همچون غنچه ای پر از برگ است.

انواع علائم نگارشی

 

همانطور که در بالا گفتیم علائم نگارشی در درست خواندن و درست نویسی فرد را کمک می کند. در ادامه انواع علائم نگارشی را بیان می کنیم:

 

نقطه . :

یکی از نشانه های نگارشی (نقطه. ) می باشد. این علامت در پایان جمله هاى کامل خبرى یا انشایى می آید.  نقطه را زمانی استفاده می‌کنیم که می‌خواهیم مکث کامل اتفاق بیافتد. برای مثال : سعدی شاعر بزرگی است.

و پس از پایان یافتن پی نوشت هاى ارجاعى یا تفصیلى، مثال: زرین‌کوب، عبدالحسین؛ پیشین، ۱۳۷۵: ص55.

 پس از نشانه هاى اختصارى: ابن سینا متو لّد سال 428 ه.ش یا ر.ک. (رجوع کنید)

 شماره ردیف رقمى یا حروفى . مثال:1.

در صورتی که واژه‌ای به جای جمله کامل به کار رود، پس از آن نقطه گذاشته می‌شود:

بله.

نه.

کتاب. ( مثلاً در پاسخ « چه خواندی؟»)

پس از نهی مؤدبانه و غیرمستقیم نقطه می‌گذاریم.

خواهش می‌کنم، شرمنده‌ام نکنید.

در انتهای آدرس و منابع مثال : تهران : خیابان کارگر شمالی، تقاطع بزرگراه گمنام، کوچۀ چهارم. یا نخعی، رضا؛ راهنمای پایان‌نامه نویسی؛ چاپ اول، تهران: انتشارت هگمتان، ۱۳۷۷.

نکته: نکته قابل ذکر در مورد نقطه آن است که نباید در پایان شعر از نقطه استفاده کنیم.

 

ویرگول یا کاما (،)

یکی دیگر از علائم نگارشی که در رساندن مفهوم جمله کمک بزرگی به خواننده می کند، ویرگول (،)می باشد. ویرگول، از رایج‌ترین و کاربردی‌ترین علائم زبان فارسی، بوده و به‌طور کلی، ویرگول نشانه ای  است که باید اندکی در خواندن مکث کنیم. این نشانه برای سهولت و درستی خواندن نوشته‌ و برای انتقال معنی جمله‌ها استفاده می‌شود.

موارد استفاده از ویرگول:

به جای «و» عطف در بین کلمات، عبارات و جملات در یک جمله: تفکر، منبع اصلی ثروت، پیشرفت‌های مادی، اکتشافات بزرگ و همۀ کامیابی‌هاست.

باید توجه داشته باشید که اگر تعداد عبارات بیش از سه بود، دو مورد آخر با «و» به هم متصل می‌شوند.

در واقع ویرگول در دو طرف عطف بیان و بدل مورد استفاده قرار می‌گیرد.

برای مثال : پیامبر گرامی اسلام، محمد مصطفی، در کودکی مادر خود را از دست داد.

 یا دوستم، که امیدوارم هر جا هست سلامت باشد، در نوجوانی انسان مهربانی بود.

همچنین گاهی برای رفع توهم در عبارات آخر، علاوه بر واو عطف، ویرگول هم می‌آوریم. برای مثال علی، بهمن و حسین؛ جهان، خشایار و رضا؛ و مصطفی، شهرام و سیاوش در کلاس به سه گروه سه‌نفره تقسیم شدند.

 

از دیگر موارد استفاده از ویرگول جداسازی اجزای یک آدرس یا ارجاع می باشد. برای مثال:

 آدرس: تهران، خیابان کارگر شمالی، تقاطع بزرگراه گمنام، کوچۀ چهارم.

نکته: اگر نام خانوادگی قبل از نام کوچک بیاید، بین آن‌ها ویرگول می‌گذاریم. فتوحی، محمود.

بین دو کلمه که در یک جمله تکرار شده است و برای خوانایی درست از ویرگول استفاده می‌کنیم.

آن شهر، شهر ارواح بود.

 

زمانی که کلمات به اشتباه به‌صورت ترکیب وصفی یا اضافی خوانده می‌شوند از ویرگول استفاده می‌کنیم.

این کتاب، راهنمای معلمان است.

 

هر وقت بخواهیم صفتی را در دو کلمه معطوف به یکی از آن‌ها نسبت دهیم از ویرگول (به همراه «و» عطف) استفاده می‌کنیم. برای مثال:  پسران، و مردان کهن‌سال

 

اگر نهاد در جمله یک ترکیب اسمی و یا مصدر بود، آن را با ویرگول از گزاره جدا می‌کنیم. برای مثال:  یک تصویر خوب، از هزار جمله گویاتر است. یا خواستن، توانستن است.

در جملات مرکب، برای جداسازی جمله پایه و پیرو از کاما استفاده می‌شود. برای مثال:  اگر چه تلاشی نکردم، موفق شدم.

 

از دیگر موارد استفاده از ویرگول زمانی است که بخواهیم بخشی از جمله را برای تأکید بیشتر از قسمت دیگر جدا کنیم، از ویرگول استفاده می‌کنیم. برای مثال:  به سؤالات من پاسخ داد، بی‌کم‌و‌کاست.

 

 همچنین بعد از منادا، گروه قیدی ابتدای جمله و قیدهای نفی و اثبات ابتدای جمله هم ویرگول به کار می رود. برای مثال:

 منادا: سعدی، به روزگاران مهری نشسته بر دل

گروه قیدی: پس از سال‌ها، ردی از خشنودی را می‌شد در چهره‌اش دید.

قید نفی/ اثبات: خیر، این‌طور نیست.

 

نکته ای که درباره نشانه ویرگول باید بدانید این است که نباید در کاربرد ویرگول افراط کرد. رها کردن ویرگول‌های فراوان در متن باعث زشت شدن کلیت متن در یک نگاه می‌شود. باید دانست که در بسیاری از موارد خواننده مکث می‌کند. که باید از آن پرهیز شود.

 

همچنین گفتنی است قبل یا بعد از حروفی مانند: (تا، که، و، اگر، یا، هم، خواه، اما، ولی، چون، زیرا، بنابراین، پس، اگر و را) معمولا از ویرگول استفاده نمی‌شود.

علائم نگارشی دو نقطه:

دو نقطه از نشانه‌های دو وجهی است؛ هم علامتی برای جداسازی است و هم از نشانه‌های مکث موقت محسوب می‌شود. به طور کلی از دو نقطه برای شرح و توصیف کلمات و عبارات قبل از خود استفاده می‌شود. دو نقطه، نشانه آن است که نقل قول یا توضیح اضافی پس از آن بیان می‌شود.

 

موارد استفاده از دو نقطه:

یکی از موارد استفاده از دو نقطه، قبل از نقل‌قول مستقیم می باشد. برای مثال:  کارشناس در این باره گفت: «هر گونه دخالت در ترکیب دارو ممکن است منجر به عوارض جانبی بیشتر شود».

برای توصیف و اشاره به جزئیات

این عقیده مبتنی بر اندیشه‌های دو مکتب است: مارکسیسم و کاپیتالیسم.

 

بعد از کلمات توضیحی مثل «عبارت است از»، «برای مثال»، «از جمله» و....

راه‌های دستیابی به اهداف بلندمدت فراوان است؛ برای مثال: .....

برای جداسازی موارد زیر از دو نقطه استفاده می شود:

محل نشر از دیگر اجزای شناسنامۀ کتاب: تهران: نشر چشمه.

 

نام مقصد از دیگر اجزای آدرس: تهران: خیابان کارگر.

 

تفکیک عنوان اصلی و فرعی: غلط ننویسیم: دشواری‌های املای فارسی

 

از دیگر موراد استفاده از دو نقطه، برای نشان دادن یک ساعت مشخص می باشد. مانند: ۷:۱۴

 

نکته: باید توجه داشت گذاشتن دو نقطه پس از عنوان‌ها لازم نیست و همچنین اگر کلمات توضیحی همراه با کسرۀ اضافه آمده باشد دیگر از دو نقطه استفاده نمی‌کنیم. مثال: برای مسافرت وسایل شخصی مانندِ حوله، مسواک، پتو و … لازم است.

نقطه ویرگول (؛)

یکی دیگر از نشانه های نگارشی، نقطه ویرگول می باشد. نقطه ویرگول نشانه آن است که جمله، پیرو یا متمم یا مکملی دارد. این علامت نگارشی نشانه‌ای برای مکث نسبتاً بلند است؛  این مکث کمی طولانی‌تر از ویرگول و کوتاه‌تر نقطه است.

 

 موارد استفاده از این علامت نگارشی:

 

بعد از جمله‌های کاملی که مستقل نیستند، از نقطه ویرگول استفاده می‌کنیم.

 

امروز او را دیدم. (جملۀ مستقل)

 

امروز او را دیدم؛ اما … (جملۀ غیرمستقل)

 

برای تفکیک  و جداسازی عبارت‌های مختلف در یک جملۀ طولانی نقطه ویرگول می‌گذاریم؛  این جملات به نظر مستقل می‌آیند اما در اصل با یکدیگر مرتبط هستند. برای مثال : با استقرار دمای پرفشار، ابرها پراکنده شدند؛  از شدت بارندگی کاسته شد.

هم‌چنین وقتی که به نظر می‌رسد جمله تمام شده است، ولی در واقع هنوز ادامه دارد و نویسنده می‌خواهد خواننده را به ادامه جمله کامل توجه دهد، از نقطه ویرگول استفاده می‌کند.

به عنوان مثال پیش از حروف: ولی، اما، زیرا و مانند این‌ها.

مثل: تو را دوست دارم؛ ولی حاضر نیستم همه عمرم را با تو بگذرانم.

 

هر گاه می‌خواهیم ارکان یک لیست (فهرست) یا آدرس را جدا کنیم، نقطه ویرگول استفاده می‌کنیم. برای مثال : آثار سعدی عبارت است از: گلستان؛ بوستان؛ قصاید؛ غزلیات.

یا احمدی گیوی، حسن و دیگران؛ زبان و نگارش فارسی؛ چاپ سیزدهم، تهران: انتشارات سمت،

 

در جمله‌ای که چند گروه کلمه با ویرگول بهم مرتبط شده‌اند، از نقطه ویرگول برای جداسازی گروه‌ها استفاده می‌کنیم. برای مثال: زهرا، مریم و فاطمه؛ سمیه، سمیرا و ساجده؛ و لاله، مونا و ستاره در کلاس به سه گروه سه‌نفره تقسیم شدند.

 

در جملات مرکب، هر گاه جمله پایه زودتر از جمله پیرو آمد، بین دو جمله نقطه ویرگول می‌آید.

به مقصد رسیدم؛ اما کمی دیر.

گیومه یا نقل‌قول«»

یکی دیگر از علائم نگارشی، گیومه می باشد. این علامت نگارشی، نشانه آن است که آنچه در میان این دو نشانه قرار می‌گیرد، نقل قول مستقیم از شخصی است. همچنین می توان گفت گیومه از نشانه‌های دربرگیرنده است و به‌طور کلی برای بیان نقل‌قول‌های مستقیم استفاده می‌شود؛ به همین دلیل آن را به نام نشانه نقل قول هم می‌شناسند. مثلا به قول حضرت حافظ: «مرا به رندی و عیب آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرار علم غیب کند»

 

 موارد استفاده گیومه یا نقل قول«»

در برگیرنده نقل قول مستقیم می باشد و دو حالت برای چنین جمله‌هایی وجود دارد: اگر قبل از نقل‌قول دو نقطه آمده باشد، بعد از بسته شدن گیومه، نیازی نیست نقطه بگذاریم.

نیوتن در قانون سوم خود گفت: «هر عملی، عکس‌العملی دارد.»

 

 اگر قبل از نقل‌قول دو نقطه نباشد، بعد از بسته شدن گیومه باید نقطه گذاشت.

نیوتن در قانون سوم خود گفت «هر عملی، عکس‌العملی دارد.».

 

در جملات پرسشی و عاطفی بهتر است از گیومه استفاده شود.

 

 وقتی جمله‌ای از مشاهیر آورده می‌شود، نام صاحب نوشته خارج از گیومه آورده می‌شود.

هر گاه بخواهیم توجه مخاطب را به عبارتی جلب کنیم، با برجسته‌سازی و قرار دادن آن در گیومه این‌کار را می‌کنیم.

یکی از صور خیال در ادب فارسی، «متناقض‌نما» است.

 

ذکر عنوان کتاب، مقالات، پایان‌نامه‌ها، اشعار معروف و نظایر آن.

 

هم‌چنین وقتی در متن قرار است به واژه‌ای اشاره شود و منظور از آوردن واژه خود آن واژه باشد و نه معنای آن از گیومه استفاده می‌شود.

مانند: بهتر است این توضیحات را در ذیل بخش «توضیحات تکمیلی» بیاورید.

یا: لطفا نظر خود را درباره نام «پرهام» بیان کنید.

 

نکته:باید توجه داشت که نقل قول غیرمستقیم داخل گیومه قرار نمی‌گیرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۹
امیر رضائی

به نام خالق قلم

عشق راستین

ماشین ام خراب شده بود و در این حوالی، حتی یک خانه هم نبود؛  که بتوانی ازش کمک بگیری.

به ناچار ماشین را رها کردم و به راه افتادم.  در گرمای شدید تابستان، شدت عطش، چنان بر من غلبه کرده بود؛  که لحظه ای چشمانم به سیاهی رفت و نقش بر زمین شدم.

کم کم، چشمان ام بازشد و خود را در آغوش پیرمردی یافتم؛   از او پرسیدم: که کیست؟ گفت: من برای رفتن به مزار همسرم، هر روز این مسیر را طی می کنم؛  که شما را دیدم که حال بدی داشتین و به یاری اتان آمدم.  حال که کمی بهتر شده اید، به منزل ام بیایید تا کمی استراحت کنید.

من با کمک پیرمرد به منزلش رفته و زمانی را  استراحت کردم.

بعد استراحت وتعمیر ماشین، از پیرمرد خد احافظی کردم؛  امادر بین راه چیزی ذهنم را درگیر کرده بود. چه چیز این پیرمرد را  تا این اندازه به همسر مرحومش، وابسته کرده بود؟ که بعد این همه سال، هنوز هم هر روز به مزارش می رفت و برمیگشت.

این عشق، نشات گرفته از چه بود؟ که هیچ چیزدیگری، برایش معنایی نداشت.

به راستی این عشق پاک، تاریخ انقضا نداشت و هر روز شعله اش بیشتر میشد.

و جز عشق، هیچ چیز نمی توانست این آتش را شعله ور کند. و شاید دلیلش در یک دلی بود...اون ماجرا، نقطه عطفی بود، و من  به منزل برگشتم تا با همسرم یکدل تر زندگی کنیم..

_________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۲
امیر رضائی

                                               به نام خالق لوح وقلم

                                                        ستاره بخت

 

میگن: هر کسی ستاره ای توی آسمان داره که فقط متعلق به خود اوست .

 اما فکر کنم، من از آن دسته ای هستم که حتی یک ستاره هم توی آسمان برایش پیدا نمیشه .

دنیای عجیبیه!! بعضی ها چه سخت وارد زندگی ات میشوند، و چه راحت می روند.  وچه راحت ستاره ی بخت از شانه هایت، به مانند ستاره ای دنباله دار پر می کشد.  و چه بی سکوت در هم می شکنی.  چندسال نگاهم را به دلی گره زده بودم که برایم در دلش جایی نبود و پشیمان از این همه صبری که به خرج دادم.  حال، چگونه می توانم قلب ترک خورده خود را مرهم کنم؟  و این سرنوشت شومی است که تا ابد با من همر اه خواهدبود.  قصه ی زندگی من، قصه ای تلخ است؛ که با هیچ قندی شیرین نمی شودو کسی که قرار بود انیس و مونس تنهایی ام باشد، من را رها کرده و احساساتم را لگدمال کرد و رفت.  

دلم را دیگر به کسی نمیسپارم، چون خیلی ها امانتدار خوبی نیستند...

وچه عشقی، بالاتر از عشق الهی، که تو چه بخواهی و نخواهی، تو را به خود فرا می خواند و این عشق پاک، مقدس است.

پس، دل را به او بسپار، که هیچکس، مانند او امانتدار نیست.

____________________________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۸:۱۶
امیر رضائی

به نام خالق قلم

رنگی ببینیم

 

آرزوی داشتن یک تلویزیون، حتی سیاه وسفید،  آرزویی ناممکن به نظر می آمد که فقط باید در دفتر خاطرات می نوشتیم.

هرشب برای دیدن تلویزیون، به منزل همسایه می رفتیم. و ساعت ها با اهالی محل به دیدن برنامه مورد علاقه امان می پرداختیم. اما کم کم  تعداد بیشتری از مردم محل و ما، تلویزیون خریدیم.

و این بهترین چیزی بود که ما داشتیم؛ و یه جور، احساس غرور را  توی ما زنده می کرد.

ساعت ها تخمه می شکستیم و به تماشا می نشستیم.  یکی هم، کنار تلویزیون می نشست تا آنتن را درست کند و در کل خیلی خوش می گذشت.

مادرم پیرشده بود و چشمانش به مانند قبل نمی دید؛  آرزویش دیدن یک برنامه از تلویزیون در پیش ما بود.

تلویزیون رنگی تازه  مد شده بود و بسیار گران بود،  اما  نما و تصویر خوبی داشت. هرکسی هم که آن را داشت، ثروتمند بحساب می آمد.

نمی دانستم چطور می توانستم این آرزوی دست نیافتنی را برآورده کنم.

مقداری پول، که برای سفرم اندوخته کرده بودم را  با گرفتن مقداری قرض، توانستم یک تلویزیون رنگی برای مادرم بخرم تا رنگی ببینیم.

و شاید این بهترین اتفاق زندگی اش بود.

زندگی هم چنان در جریان است و مشکلات همچون باد می گذرد؛ بعد زمستان سخت، بهاری دل انگیز در راه است.

______________________________________________________________________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۸:۰۲
امیر رضائی

بنام خالق زیبایی ها

برکه نیلوفرآبی

 

 

یکی از تفریحات من، نشستن کنار برکه نزدیک خانه امان بود. و هیچ چیز، به مانند دیدن اینهمه زیبایی و نقاشی خداوند که در این برکه جلوه می کرد، برایم لذت بخش نبود.

چنان محو تماشای این منظره می شدم، که ساعت برایم معنا نداشت.

سربازی ام تمام شده بود؛  و برادرم شغلی را برایم فراهم کرده بود و به ناچار باید این منظره را  رها کرده و به شهر می رفتم.

شهر، شروعی دیگر از زندگی برایم بود. از سپیده دم تا خروس خوان شب، باید مشغول کار بودم. و چیزی که مرا بیشتر خسته می کرد، نفس گرفته شهر ، زندگی در چوب کبریت های خیابان ،  و یا زندگی ماشینی و پژمردگی دلم نبود.

دلم،  فقط هوای دیدن دوباره،  برکه را داشت.

پس، تصمیم ام را گرفتم و بی وقفه به روستا برگشتم، وسائل ام را در منزل گذاشتم؛  به مانند کودکی که به سمت مادر می دود.  به سوی برکه به راه افتادم.

اما انگار نفس روستا هم گرفته بود و دیگر خبری از صدای قورباقه ها و چهچهه ی پرندگان، به گوش نمی رسید؛  و برکه نیلوفرآبی به دشتی بی آب وعلف تبدیل شده بود و ساختمان هایی رنگانگ جایش را گرفته بودند...

_____________________________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۷:۲۸
امیر رضائی

                                     به نام خالق زیبایی ها

همسایه خدا

 

مدتی بود که بعلت موقعیت شغلی پدرم، مجبوربودیم چند صباحی را در مشهد و در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) ساکن شویم.

برایم بسیار سخت بود؛ از دوستانم دور شده بودم و از یک خانه شیک و مجلل، به زیرپله ای رفته بودیم  و از خیلی چیزها باید دل می بریدم.

مدتی خود را در منزل حبس کرده بودم؛ و از منزل بیرون نمی رفتم.  خنده وشادی از من رخت بسته بود و دیگر شادابی گذشته را نداشتم.

مدرسه ها باز شده بودند و باید به مدرسه می رفتم، و کم کم خود را برای کنکور آماده می کردم.

اما دیگر، حس و حالی برایم نمانده بود. من شاگرد ممتاز بودم و حال، از درس خواندن بیزار بودم.

حمید، از همکلاسی های من بود و مدتی بود که با هم رفیق شده بودیم.

او از من خواست که فردا همراه اش به زیارت بروم.  واصرار من برای نرفتن بی فایده بود.

فردا، بعد از امتحان مدرسه و گرفتن نمره پائین،  سنگینی خاصی را در دلم حس می کردم؛  که باید خود را تخلیه می کردم.  پس، بی وقفه به راه افتادیم و وارد حرم شدیم.

زیبایی گلدسته ها و فضای عطرآگین حرم، چنان مرا بی خود کرده بود، که خود را به حرم چسباندم و یک دل پر، به ضریح اش نگاه کردم.

نمی دانم، در این حرم امن الهی چه بود که مرا  آنقدر دگرگون کرد.

و پشیمان از آنکه همسایه خدا بودم؛  و خود نمی دانستم...

______________________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۷:۱۵
امیر رضائی

 

 

بنام خداوند لوح وقلم

آواز زندگی

 

 

برادر کوچکم سرطان داشت و باید موهایش را می تراشید؛ حالش خراب بود و  پژمردگی را میشد از چهره اش دید.

اما، چاره ای نبود، و باید با این بیماری مبارزه می کرد.

دیدن او  برای همه ی خانواده سخت بود و هزینه های شیمی درمانی او سخت تر...

ما، اوضاع مالی خوبی نداشتیم و پدرم برای تامین هزینه های درمان، مجبور بود تا نیمه شب کار کند. اما در عمل، چیزی دستمان را نمی گرفت.

و هر روز وضعیت بدتر از دیروز.  قراربود از خیریه محل مبلغ ناچیزی را بعنوان وام به پدرم بدهند؛  بلکه گوشه ای از مشکلات ما را حل کند. اما از بخت بد، نوبت وام ما را به سال بعد موکول کرده بودند و نمی شد روی این وام حسابی باز کرد.  اما از این آب باریکه هم نمی شد چشم پوشی کرد.
توی این وضعیت، چاره ای جز این نبود. هر روز برادرم، بد تر از روز قبل می شد و ما هر روز فقیرتر...
دکترها، جوابش کرده بودند و ما باید یک راه حلی پیدا می کردیم.

در نهایت، پدرم تصمیم اش را گرفت.  برادرم را در آغوش گرفت و آن را در نزدیکی بیمارستانی رها کرد.

برادرم، که از درد به خود می پیچید و اشک در چشمانش حلقه زده بود؛ نگاهی پر معنا و غم زده اش را به پدرم که از او دور می شد، انداخت و او را صدا زد.

پدرم ایستاد، مکث کرد و دوباره حرکت کرد. برادرم، دوباره صدایش کرد.

پدرم، برگشت و به سویش دوید و او را در آغوش گرفت؛  آغوشی پدرانه و گرمابخش، که مسکنی بود بر دردهایش.

صدای کودکانه ومعصومانه ی برادرم،  آوازی خوش، برای یک زندگی بود و درخواستی بود از عمق وجودش ، برای یک پناهگاه و شاید برای یک آغوش گرم پدرانه....

________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۵۵
امیر رضائی

 

به نام خالق قلم

 

هوای گنجشک ها را داشته باشیم

 

 

هر روزصبح، پیرزن همسایه را از شیشه های بخار زده خانه مان می دیدم؛  که برای خرید نان، سبدی را در دست

می گرفت. و لنگان، لنگان با سبد پر از نان اش، به منزل می رفت.

بوی نان، کل کوچه را می پیچید؛ و مدتی بعد، شیشه بخار گرفته آشپزخانه اش را همراه با بوی غذا ، می توانستیم، از پنجره کوچک خانه امان ببینیم...

دیدن گربه هایی، که به طمع یک تکه گوشت، کنار پنجره ایستاده بودند...حسی متقابل،  را در ما زنده می کرد، و کمی به من آرامش خاطر می داد، که تنها نیستم....چون هردو منتظر آن بودیم،  که از آن همه غذای خوشمزه کمی هم به ما برسد...

 ولحظه ی موعود فرا رسید.  زنگ خانه به صدا در آمد. و من، بی وقفه به سمت درب شتافتم،  و غذای نذری را از او گرفتم.

در ظرفش،  مقداری شکلات ریخته و ظرف را پس دادم.

حس خوبی بود. هرروز منتظر این لحظه ی باشکوه بودم...

پیرزن، تنها زندگی می کرد.  و غذای نذری بهانه ای برای چنددقیقه نشستن او، در منزل ما بود....

امروز هم، مانند روزهای دیگر در کنار پنجره نشسته بودم،  تا پیرزن را ببینم.  اما خبری نبود.

فردا هم دوباره  کارم را تکرار کردم؛ اما از پیرزن، خبری نبود.

نگران شدم و به منزل اش رفتم.  دقایقی را پشت درب منتظر ماندم؛  تا درب را بازکرد.

پیرزن بیچاره، دستگاه اکسیژن را به خود وصل کرده بود. و نفس تنگی گرفته بود.

هواشناسی اعلام کرده بود:  هوا به شدت آلوده است.  و کمی هوای گنجشک ها را در این هوای آلوده داشته باشید.

و او،  قربانی خودخواهی ما، برای سیاه کردن،  آبی آسمان بود.

__________________________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۳۵
امیر رضائی

به نام روح بخش بزرگ

خسته جسم یا روح

 

 

یه وقت هایی که خسته میشم. انگار فشار خیلی زیادی رو تحمل می کنم. گاهی وقت ها خستگی من ناشی از جسم و گاهی وقت ها خستگی من از روح هست. ولی مهمترین نکته اینه که همیشه خستگی  روح برای من آزار دهنده تر از سختی جسم هست. وقتی جسمم خسته میشه معمولا چند روز که به خودم فشار جسمی نیارم  خوب میشه اما امان از خستگی روحی. بزارین اول خستگی روحی رو تعریف کنم، وقتی که حال و حوصله هیچ کاری رو ندارین و دوست دارین تنهای تنها باشید.

هیچ چیزی شما رو خوشحال نمی کنه و چیزی  هم تاثیری زیاد تو غمگین شدن تون نداره. دوست دارین خودتون باشین و افکار خودتون.

هیچ برنامه یا فیلمی هم برای شما جذاب نیست. شاید خیلی ها فکر کنن به این حالت میگن افسردگی، من هم روانشناس یا متخصص نیستم اما میدونم که کسی که افسرده باشه چیزی فراتر از گفته ها و نشانه هایی که گفتم باید باشه.

حالا که  خستگی روحی رو تعریف کردم برم سراغ اینکه تعریف خودم از چرایی این موضوع بگم.

به نظر من این که ما در ماه یا چندین هفته به در میون چنین حالی بهمون دست میده نشونه خداست. شاید جمله عجیبه گفته باشم اما یک بار دیگه به تمام نشانه ها و صحبت هایی که درباره خستگی روحی گفتم   دقت کنید، همه ی این ها نشانه ای از اینه که ما هر چند وقت یک بار به خودمون برمیگردیم. به فطرت دائمی مون.

واقعا از این زندگی چه چیزهایی میخوایم. پول، خونه، خانواده، ماشین، لوازم زندگی همه و همه برای چندین لحظه مثل یک ناشناس میشند و ما میمونیم و یه تنهایی و   یک سوال مهم بزرگ.

من چی میخواهم از این زندگی؟

________________________________________________________________________________

امیر رضایی 24 آذر 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۰ ، ۱۲:۳۲
امیر رضائی

به نام خالق زیبایی ها

کدام زندگی؟

 

همیشه با خودم فکر می کنم زندگی کدام فرد از همه بهتره؟

 البته منظورم مادیات نیست، نه اینکه مادیات مهم نباشه، اتفاقا توی این دوره زمونه همه چیز را  با پول میشه خرید حتی احترام. کار به درستی و غلطی اش ندارم کاری هم به این که چرا اینجوریه هست ندارم اما منظور من از زندگی چیزی فراتر از این هاست.

 تا حالا با خودتون فکر کردین افرادی که نامشان در این دنیا ماندگار شده  چه کاری کردند؟

نیک ویچ آچیچ سخنران انگیزشی که به  سخنران بی دست و پا مشهوره یه جمله خیلی معروفی داره که میگه خدا برای تک تک ما یه نقشه خاص داره.

من فکر میکنم راز سوال اول من توی این جمله باشه. یه بار دیگه به افرادی که در ذهن همه ما ماندگار شدن فکر کنیم.

آیا این ها کسی نبودن که وقتی در دنیا بودن اون کاری که براش به دنیا اومدن رو کامل انجام دادن؟

اما آیا همه شناخته شده هستند؟  شاید خیلی از آدم های بزرگ هم شناخته نشده باشند اما کار خودشون رو به زیبایی و با کمال انجام دادن.

مثلا مادر ادیسون وقتی نامه مدرسه را دید که نوشته بود بچه ی شما کودن است و نباید به مدرسه بیاید او  نامه را این طور خواند:

"فرزند شما نابغه و باهوش است و مدرسه‌ ما توان آموزش به فرزندتان را به خاطر داشتن هوش بالا ندارد.

شما باید شخصاً خودتان به او آموزش دهید"

و بعد ها ادیسون نابغه ای شد که خود میگفت کودنی بود که توسط مادرش نابغه شد.

حقیقتش به نظر من در این داستان ادیسون و مادرش  قهرمان و نابغه  واقعی  مادر اوست.

امیدوارم همه ی ما روزی به این برسیم که بفهمیم نقشه و طرح خدا برای ما چه بوده.

__________________________________________________________________

امیر رضایی -22 آذر 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۷
امیر رضائی