با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

به نام حضرت دوست

شاید کمی دیر تر

همیشه با خودم میگم کمی صبور تر باش

امان از عجله برای رسیدن به چیزی!!

دقیقا روحیه من اینجوریه

نمیدونم بقیه هم مثل من هستن یا نه اما من به شدت می خوام زودتر به چیزی که میخوام برسم

حقیقتش توی این عجول بودن خیلی وقت ها ضربه هم خوردم. یادمه یه بار برای اجاره ی یه مغازه

اینقدر عجله کردم که اصلا قکر نکردم  که این پولی که دارم از پدرم قرض کردم و باید مواظب باشم خرج نشه. اما کو گوش شنوا، من بودم عجول بودن درباره اینکه خودم رو به هر قیمتی شده به اون مغازه برسونم.

غافل از اینکه دیگه قرار نبود پول من برگرده و آخرش هم شرمنده شدم.

یه چیز جالب هم این بود با این که با عجله به اون اجاره مغازه برسم باز هم  عجله کردم برای پول در آوردن تو جای دیگه مغازه رو رها کردم.

 

سال ها گذشت اما اتفاقات تلخ یک درس بزرگ برای من داشت. چیزهای خوب یک شب بوجود  نمیاد. باید صبر کنم رمز کار همینه. باید بدونم دقیقا بار ها بارها شکست میخورم اما نباید دست از تلاش بر دارم.

اما خب سخته به همین راحتی ها نیست به قول جمله ی معروف ما انسان ها همیشه عجول هستیم.

شما چقدر تو زندگی خودتون عجله می کنید؟

___________________________________________________________________

نویسنده: امیر رضایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۰ ، ۱۱:۲۷
امیر رضائی

به نام رفیق بی همتا

کمی بیشتر به دنیای خودمون نگاه کنیم

 

کتابی میخوندم که سقراط در دوران خودش چقدر با مردم درباره عقاید و تفکراتشان صحبت می کرد.

میگفتن سقراط بعد از شکایت مردم شهر آتن به اعدام محکوم شد. حقیقتش جرم سقراط به چالش کشوندن عقاید مردم بود.

 اما مردم  می گفتن سقراط اون ها رو از   آیین پدرانشان  دور میکنه. 

حالا کاری نداریم داستان از کجا شروع شد و به کجا رسید  اما این نکته خیلی مهمه اینه که ما با خودمون فکر کنیم  داریم کجا می ریم ؟

خیلی ها روز ها و شب ها به دنبال آرزوی خودشون رفتن و آخرش  فهمیدن که خبری نیست.

تازه بعد از سال ها با خودشون روبرو شدن که واقعا من چی میخواستن از این زندگی؟

حقیقتش رو بخواین خودم هم روزها مدام به این فکر می کنم آیا راه زندگی من درسته؟

من رو به هدفی که در نظر دارم می رسونه؟

اصلا هدفی که گذاشتم درسته؟

یادم میاد بچه که بودم بیش از اندازه  دنبال خرید کنسول بازی بودم و وقتی که به دست آوردمش بعد از چند روز هیچ معنایی برام نداشت .

میترسم هنوز هم خواسته های من بچه گانه باشه؟

خواستم بگم خودمم هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست و قرار نیست برای کسی نسخه بپیچم.

فقط خواستم بگم بیشتر  مواظب هدف ها و تلاش هامون باشیم چون ما یک بار بیشتر به این زندگی نمیایم.

__________________________________________________________________________________

امیر رضایی 16 آذر 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۰ ، ۱۰:۲۹
امیر رضائی

به نام حضرت دوست

 

تا حالا به ضرب آهنگ زندگی خودمون فکر کردیم؟

بزارین با یک مثال توضیح بدم. من اکثر اوقات با مترو سرکار میرم. همیشه برای من توی مترو یک مسیر مشخصی  وجود دارد. چند روز پیش وقتی از خونه به ایستگاه مترو رسیدم و منتظر قطار شدم  زمانش  از اون چیزی که همیشه منتظر بودم بیشتر شد. حدود بیست دقیقه ای منتظر بودم.

عجیب بود، تا به حال انتظار چنین چیزی رو نداشتم. معمولا طولانی ترین زمان انتظار من ده دقیقه بود. در کمال ناباوری بعد از سی  دقیقه قطار رسید. سوار قطار شدم و بعد از رسیدن به ایستگاهی که باید خط عوض کنم بازهم متوجه شرایط عجیبی شدم. سکوی قطار مملو از جمعیت منتظر قطار بود. با رسیدن قطار مسئولان گفتن مسافرین سوار نشن و قطار بعدی هم  باز همین طور بود. اوضاع اصلا خوب نبود، شلوغی و سروصدای مردم دقیقه به دقیقه بیشتر میشد.

کم کم نفس کشیدن هم سخت تر می شد. مسئولین با عجله به این طرف و آن طرف میرفتن و مردم هم با اعتراض به عملکرد آن ها خواستار برطرف کردن مشکل بودن .

خلاصه بعد از گذشت نیم ساعتی همه ی مردم را سوار یک قطار دیگری کرده تا به ایستگاه دیگری ببرند.

من هم راهی که معمولا یک ساعت تا به محل کار می آمدم را دوساعت آمدم.

خلاصه خواستم بگم هیچ وقت فکر نمیکردم چند اتفاق کوچیک در جای دیگر چقدر میتونه روی کار من تاثیر بزاره. معمولا هیچ وقت به این فکر نکردم که چه چیزهایی سر جای خودشون هستن تا ضرب آهنگ زندگی من بهم نخورد. امیدوارم در تمام لحظات زندگی و دیگر جاها نیز این اتفاق را بیاد بیاورم.

 

شما چه ضرب آهنگی از زندگی خودتون رو میشناسید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۰ ، ۰۹:۵۶
امیر رضائی

به نام خالق  قلم 

 

هیچ وقت نفهمیدم از کجا شروع شد

علاقه من به نوشتن بود یا  افتادم توی نوشتن.

یادمه نوجون که بودن یه دفترچه کوچیک داشتم که داستان های کوتاه عبرت آموز مینوشتم .

حقیقتش الان که گاهی اون ها رو میخونم به جای عبرت گرفتن، بیشتر خنده ام میگیره.

خلاصه از قدیم یه نیم نگاهی به نوشتن داشتم اما نه اصولی بلد بودم نه اصلا چیزی میدونستم که بخوام بنویسم .

البته الانم چیز زیادی نمیدونم فقط کمی با دنیا و مشکلاتش بیشتر آشنا شدم .

القصه بعد از اینکه در انجمن سینمای جوان کارگردانی خوندم با بخش جذاب نویسندگی آشنا شدم .بعد از اون سعی کردن داستان بنویسم و تبدیل به فیلم نامه کنم .

حقیقتش از همون اول هم از داستان هایی که داخل آپارتمان روایت میشد بیزار بودم

یادمه اولین کاری که خواستیم بسازیم و تقریبا بدون دانش سینما بودیم رفته بودیم وسط شلوغ ترین بزار یک شهر در استانی دیگه.

در نوشتن هم اینجوری بودم.

هر وقت داستان جدیدی مینوشتم برای تبدیل به فیلمنامه میدادمش به مسئولین انجمن سینمای جوان تا بخونن. اونها هم بعد از خوندن داستان  تقریبا به این نتیجه می رسیدن که شما فعلا نساز. آخه این چیزایی که تو مینویسسی در سینما هم سخت روایت کردنش چه برسه به فیلم کوتاه.

 

بعد از اون هم چند کار مستند و فیلم کوتاه انجام دادم و فهمیدم که چقدر چیزهایی هست که هنوز باید یاد بگیرم. بعد از سربازی و در کار هم باز هم من بودن و متن ها.

انگار قرار نیست من از متن جدا بشم. 

سعی کردم تولید محتوای بهتر را یاد بگیرم و در کنار اون کلاس نویسندگی با یک استاد خوب به نام شاهین کلانتری  رو شروع کردم و در اون کلاس هم کلی چیز جدید یاد گرفتم.

تقریبا یک سالی هست که با گروهی از دوستان در حال تمرین و کار برای نویسندگی هستیم.

اگر شما هم دوست دارین به جمع ما بپیوندید تا باهم بنویسیم و یاد بگیریم

_____________________________________________________________________________________________.

نویسنده: امیر رضایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۰ ، ۱۱:۲۶
امیر رضائی