با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

کنکور زندگی

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ق.ظ

به نام خالق قلم

کنکور زندگی

 

 

پدرم فوت کرده بود و شرایط زندگی برای من و مادرم خیلی خوب نبود.

صبح ها توی میکانیکی دایی ام و شب ها را تا صبح درس می خواندم.

کنکور نزدیک بود و برای آن روز کلی برنامه ریزی کرده بودم.

اما دیدن یک واقعیت تلخ، مسیر زندگیم را تغییر داد؛  وقتی به خانه رسیدم صدای گریه ای را شنیدم؛ نزدیک رفتم و ومادرم را سرسجاده نماز و با چشمانی خیس دیدم.

کنارش نشستم و علت را پرسیدم؛  سکوتی کرد و هیچ نگفت.

  اما از نگاه غم آلودش که به قاب عکس روی دیوار دوخته بود؛ فهمیدم که فراق پدر و تنهایی دلگیرش کرده است.

به مادرم گفتم:  نمی خواهم به دانشگاه بروم؛  مغازه متروکه پدر را که زیر خانه است تعمیر می کنم و در آنجا مشغول به کار می شوم و برای همیشه کنارت خواهم ماند.

مادرم برخواست و نگاهم کرد وگفت:  اول کنکورت را قبول شو ، بعد هرکاری خواستی بکن.

زمان اعلام نتایج کنکور فرارسیده بود و من در رشته ی پزشکی پذیرفته شده بودم؛ اما نمی توانستم بی تفاوت باشم و در تمام مسیر دلهره ای تمام وجودم را فرا گرفته بود.

به منزل که رسیدم،  به مادرم گفتم امسال در دانشگاه قبول نشدم و برای همیشه در کنارش خواهم ماند.

واین بهترین کنکور زندگیم بود که دادم؛ کنکوری که بین دل و آینده ام برگزار شده بود.

_________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۲۶
امیر رضائی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی