با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

با نوشتن حالمان بهتر است....

اینجا باهم نوشتن، خواندن رو تمرین میکنیم

عروسک دخترم

شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۵۳ ق.ظ

به نام خالق قلم

عروسک دخترم

 

 

شب از نیمه گذشته بود و باران سخت می بارید.

تازه از مسافرت رسیده بودم و می خواستم بعد از یک حمام آبگرم، دقایقی را طبق عادت مطالعه کنم.

دخترم،  پریشان به نزدم آمد و به من گفت: پدر، عروسکم در ماشینت جا مانده و من آن را می خواهم.

دستی بر سرش کشیدم و با نوازش از او خواستم که بعدا برایش بیاورم.

اما بغض اش ترکید و گریه اش گرفت و گفت که همین الان عروسک را می خواهد.

چاره ای نبود، نمی خواستم ناراحتی اش را در شب تولدش ببینم؛  لباسم را به تن کردم و رفتم که از ماشینم بیاورم.

در تاریکی و هوای مه آلود شب، چیزی نگاهم را به خود خیره کرد؛ انگار کسی  به ماشینم تکیه زده بود و بسیار مشکوک بود؛  خود را سریع به او رساندم و یقه اش را گرفتم و به دیوار چسباندم  و بدون تامل،  با عصبانیت به او گفتم میشه از شما بپرسم اینجا چه می کنید؟!

مرد سرش را به پائین انداخت و کمی مکث کرد،  آهی کشید، سری جنباند و گفت:  آقا درب ماشین شما باز بود و من اینجا ماندم تا صاحب آن برگردد.

این را گفت و سپس دور شد.  آنجا بود که انگار زمین دهان خود را باز کرده بود  و می خواست من را ببلعد.

شرمگین شدم و به دنبالش دویدم و از ایشان بخاطر قضاوت زودهنگامم  پوزش خواستم.

اما این پایان ماجرا نبود؛ درسی بود برای تمام عمرم.

_____________________________________________

نویسنده: محمد پورعلی گنجی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۲۵
امیر رضائی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی