زندگی را باید جور دیگر معنا کرد
به نام خالق قلم
زندگی را باید جور دیگر معنا کرد
حسن، یکی از دوستان صمیمی من بود.
که با هم زمانی را به باشگاه می رفتیم؛ همه توی محل پهلوان صدایش می کردند.
خیلی هوای مردم را داشت و هرکی که کمک می خواست، پیش حسن می آمد.
مدتی بود که ازدواج کرده بود و توی کارگاه پدرش مشغول به کار شده بود.
اما چند وقتی بود که حسن را دیگه توی محل نمیشد دید، به درب منزلش رفتم و جویای احوالش شدم؛ اما خبری از او نبود.
به راهم ادامه دادم؛ در نزدیکی باشگاهی که زمانی با حسن میرفتم، معتادی را دیدم توی سطل آشغال به دنبال روزی خود بود.
زیر چشمی نگاهی کرد و رفت؛ دویدم و به پشت اش زدم، دقایقی نگاهم را به او دوختم و از او دلیل نبودنش را پرسیدم.
او چند روزی بود که بیکارشده بود و بعلت فقر وتنگدستی، همسرش او را رها کرده بود؛ فشار مشکلات، برایش قابل تحمل نبود و ناخواسته دچار اعتیاد شده بود.
حالش خوب نبود، دنیا برایش رنگ دیگری داشت.
دستش را گرفتم، کنارم نشاندم و روی دیگر زندگی را برایش بیان کردم.
زندگی با وجود تمام سختی هایی که دارد، زیبایی های فراوانی در دل آن نهفته است.
موارد و موضوعات زیادی برای شادیمان هست که اگر به آن ها بیندیشیم، پی به خاصیت زیبایی زندگی خواهیم برد. چه خوب است که دلیل لبخند و شادی و امید دیگری باشیم.
تا می توانیم به دیگران دلگرمی بدهیم و با گفته هایی هر چند کوتاه اما عمیق نور امیدی در دل دیگران باشیم. گاهی نیز آنقدر از زندگی رنج خواهیم دید که در دلمان جز دلنوشته، کاری از دستشان بر نخواهد آمد.
پیراهنش از گریه زیاد، خیس خیس شده بود؛ من را در آغوش گرفت، برخواستیم و به کمپ ترک اعتیاد رفتیم تا زندگی راجور دیگری معنا کنیم.
____________________________________________________
نویسنده: محمد پورعلی گنجی