دیدار فرمانده
به نام خالق قلم
دیدار فرمانده
خسته از عملیات نه چندان رضایت بخش و با سر و روی خاک و گلی، گوشه ای مشغول استراحت بودیم.
چند دقیقه بعد حاجی با آن روی همیشه شاد و مهربانش، بسمت ما دوید و ما را به مهمانی دعوت کرد.
آن هم به سنگر تصرف شده فرماندهی عراقی ها در شلمچه!
یک سنگر بتنی مجهز و مجلل زیرزمینی مبلمانی!
حاجی از جاسم (رزمنده کویتیالاصل ما) که روی زمین با بی سیم مشغول شنود فرکانسهای عراقیها بود، پرسید:
از ماهرعبدالرشید چه خبر؟
جاسم با دیدن ما، سلامی کرد و گفت:
سه شب هست خواب و خوراک نداره، داره نیروهاش رو آماده میکنه تا عقب نشینی کنن.
اخم شیطنت آمیزی به ابروهای پرپشت حاجی آمد و برخلاف مخالفت های حاجی به لو دادن شنودها، جاسم به بیسم چی عراقی گفت:
قال الحسین الخرازی...
بی توجه به آشوبی که آن سوی خط برای عراقی ها، اتفاق افتاده بود.
جاسم ادامه داد:
همه خطهای تو را همراه با سنگرهای مجهز نونی تو را گرفتیم. هیچ مانعی جلوی ما نیست؛ میخواهیم تو را ببینم!
برخلاف تهدیدهای ماهر عبدالرشید به قطع دست دیگر، حاجی با خونسردی تمام، قرار وعده دیدار در میدان شهر بصره را داد!
آن شب بااینکه جای ما امن بود،عراقی ها بی مهابا برمنطقه ما آتش می ریختند.
فردای آن صبح، جریان این کار را از حاجی سوال کردیم. لبخندی زد و گفت:
- نیرو و امکانات کافی نداشتیم. خواستم با تحریک آنها حداقل به اندازه یک هفته عملیات، مهمات خود را هدر بدهند!
وآن فرمانده دلاور ایرانیکسی نبود، جز حاج حسین خرازی....
______________________________________________
نویسنده : خانم طاهری